۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

فكر امروز

چند تا نوشته نصف ونيمه دارم كه دوست دارم تمومشون كنم و بزارم اينجا. من نوشته هاي خودمو چند بار ميخونم و پست هاي قديمي ترو و به خودم ميگم چه جالب!
خيلي كار دارم واسه انجام دادن، خيلي ايده دارم واسه لذت بردن از بيكاري ولي نه كارامو انجام ميدم ونه تفريحي. نه موقع كار آرامش دارم نه بيكاري.
اين دو مسافرت پشت سر هم داغونم كرد. روحيه ايي رو كه از رفتن به خونه گرفته بودم توبيگاري كيش از دست دادم و بدتر از آن اين انفولانزاي لعنتي. بدنم بي حسه . دوست دارم خودمو لاي پتو بپيچونم. دستم سرده و بي حسه،ديشب موقع خواب دلم يه دست گرم ميخواست. ميخواستم به خواهرم بگم بيا دستمو فشار بده تا من خوابم ببره! ولي روم نشد. چرا؟
ما دوباره تنها شديم. ته تغاري برگشت. همش دعا ميكنم خيلي زود راهشو پيدا كنه و از سردرگمي دربياد. همش فكر ميكنم بايد چي كار كنم كه زندگيمون رو غلتك بيوفته.كار،كار،درس،درس،كار خونه و خستگي.بايد به فكر يه برنامه ريزي دقيق باشم. يه جوري كه از اين بن بست در بيام.

۳ نظر:

  1. چقدر خوبه که میای و اونجا....من را میخوانی!

    پاسخحذف
  2. bikari chera ? to ke miri sare kar..ama age manzooret saataye bikarite ke age oon barnamehato piade koni ali mishe..man motmaenam..anfolanazat khookie dokhtar ?:d
    dele manam ye daste garm mikhad!giram anfolanza nadashte basham.khob khastan khastane dge !

    پاسخحذف
  3. سلام الی عزیزم!الان دارم یه لقمه ی نون و پنیر کوچولو رو با التماس میبلعم...گلو درد وحشتناکی دارم تو چی شدی دخترم؟دیشب وقتی دکتر بودم دلم میخواست دراز بکشم نمیشد دلم میخواست تکیه بدم به یه جایی نمیشد بابام کنار دستم بود و من بهش احساس خجالت میکردم اخر سر وقتی حالم دیگه خیلی بد شد سرمو گذاشتم رو شونش....
    نوشته ی قبلیتو خوندم یاد وقتی افتادم که دختری رو با چشمهای اشک آلد و بغض می بینم.....وقتی موبایلش تو دستشه و هدفونش تو گوشش و معلوم نیست کجای این عالم دخترانگیه.....شاید بهتر باشه بگم زنانه گی....
    و تو راحتو پیدا میکنی دختر چرا؟چون برنامه داری....
    دوست دارم....دلمم برات تنگ شده.....

    پاسخحذف