۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه

تبريكات فراوان

*-بچه ها من 3 شنبه 4 شنبه نيستم . بياين اين كارو جمع و جور كنيم.
-ااه چرا ؟
*-دارم ميرم تبريز
-اييهههه تبريز چه خبره؟!!
*- چه خبر باشه خوبه؟ داريم ميريم مسافرت.
- اون وقت با كي؟
*-خانواده محترم
-آشنايي دوستي داريد آنجا؟
*-آره دوستم هست.
-ااا يه دوست (((:
*-آره دوست دوران كارشناسي
-اوه چه خبره! از اون موقع تا حالا!
-راستشو بگو،خبريه؟ خواستگاري ؟
- نه بابا اقاي .. الي برادر نداره.
- نه بابا واسه خودش ميگم 0-:
*-چيكار كنيم ديگه هر چي التماس ميكنم نمياد. با خانواده و گل و شيريني داريم ميريم خدمتشون ايشالا ما رو به غلامي قبول كنن D:
حالا شما در نظر بگيريد با اين دوستاني كه هر حركتي از خريد لباس و كيف و كفش تا دير آمدن وزود رفتن وخنديدن ،خوشحالي و بدحالي رو به امور خير ربط ميدن ، پيوستگي بين ابروهاتو برداري وبگي من دارم ميرم مرخصي اونم كجا تبريززززز!
--------------------------------------------------
هرچي خواهرا (خواهري كه از ديدن ابرو پيوسته كهير ميزنه) و دوستا ميگفتن بردار اينو چيه آخه تو كه ابروهات كمرنگ و باريكه . من: نههههه ابروهامو دوست دارم اي بابا اينجوري اخمالو به نظر ميايي من:نهههههههه روم نميشه،نههههههه . تا اينكه با دوستي بعد از 4 سال بيخبري در مورد تنوع و لذت بردن از زندگي ميچتيدم و خدا شاهد است اصلا نگفت اون پيوستگي رو بردار چون به ذهنش خطور نميكرد هنوز به قوتشون باقين . ولي وقتي باهاش خداحافظي كردم مطمئن بودم بايد كلكشونو بكنم.

توجه :اين متنو صاحب يه جفت ابروي خوشكل در حين گرفتن تبريكات فراوان نوشته است.


۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

چندتا؟چقدر؟

يك در قديمي چند بار محكم بسته مي شود؟
بستگي دارد كه چقدر محكم آنرا به هم بزنيم.
يك نان بين چند نفر قسمت مي شود؟
بستگي دارد كه تكه هاي آنرا چه اندازه ببريم.
در يك روز چقدر خوبي وجود دارد؟
بستگي دارد كه چقدر خوب زندگي كنيم.
از يك دوست خوب چقدر محبت مي بينيم؟
بستگي دارد كه چقدر به او محبت كنيم.


وقتي زنگ زد گفت يكشنبه جلسه دفاع پايان نامه داره بهش گفتم سعي ميكنم بيام ولي نود درصد مي دونستم نمي تونم برم آخه كلي كار داشتم وديگه روي گرفتن مرخصي رو نداشتم.صبح كه پا شدم گفتم تو كه دست به مرخصيت خوبه امروز هم روش. كلي تو گل فروشي چرخيدم دست آخر چند شاخه ليليان سفيد و گلهاي سفيد وبنفش وحشي (حتي نپرسيدم اسمشون چيه) برداشتم و رفتم دانشگاه وقتي رسيدم ديدم بچه تك و تنها آنجاست.خانواده اش كه شهرستان هستند ،دوستان لطف كرده بودند نيومده بودند. خدا رو شكر خوب دفاع كرد.اساتيد هم كه ديدند ما حسابي تنهاييم چند تا لبخند گنده زدند و كلي احوال پرسي با من (خوب با آن شرايط من مهمان افتخاري بودم)و كم كم تا جمع و جور كنيم و بياييم بيرون و من برسم شركت موقع نهار بود.مجبور شدم مرخصي نيم روز بگيرم .
كلا من يه عادت قشنگي دارم وقتي واسه انجام يه كاري دودلم بعد انجام ميدم واز نتيجه اش راضي ام ، هي ميرم ميام ميگم، چه خوب شدا !چه كار خوبي كردما! الان دقيقا همون حالو دارم. چه كار خوبي كردمااااااا!!

۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

گلايه

چند وقتيه كه ازش بي خبرم. بي خبري خود خواسته. دوستي ما خيلي زود جوش خورد ، درروزهاي ابتدايي شروع ترم اول . هر دومون خوابگاهي بوديم و اين نزديك ترمون مي كرد.ازدواج كرد و درسش رو در دانشگاه دولتي ول كرد و رفت پيام نور . با اين حال دوستي ما ادامه داشت تا اين اواخر. باهاش در تماس بودم اما نگفت كه بچه دومش رو حاملست،نگفت وقتي به دنيا آمد،نگفت تا من از دوست ديگري شنيدم . ديگه تماسي نداشتيم ولي همه سراغشو از من مي گرفتند،دلگير بودم ازش ،دليل كارش رو نمي فهميدم ولي حرف نزدم .
امروز دوباره باهاش حرف زدم ،صداي بازي بچه هاش در پس زمينه بود به جاي سئوال هميشگيش پرسيد:
- با كي زندگي مي كني؟؟!!
*-با خواهرم.
- يعني ازدواج نكردي! چرا ! پس كي؟ چرا اينطوري تو؟
جواب ندادم يعني جوابي نداشتم.
*-بچه ها چطورن؟(با تاكيد بر" ها ")
-خوبن ميدوني الان دوتان، يه پسر هم دارم.
*- خيلي وقته مي دونم حالا چرا نگفتي؟
-ترسيدم شوكه بشي!
*- چرا ! مرجان از بيمارستان شب تولد پسرش بهم زنگ زد و چقدر خوشحالم كرد وتو نگفتي ..... گلايه كردم ....
-ببخشيد كه ناراحتت كردم.
كلي باهام حرف زديم كلي خبرهاي تلخ و شيرين واسه هم داشتيم.الان ديگه ازش دلگير نيستم با اينكه هنوز دليل رفتارشو نمي فهمم.
ديگه ناراحتي ها رو تو دلم تلمبار نميكنم .حرف دلمو مي زنم قبل از آنكه وقتش بگذره و بغض بشه. دلم براي همه آن حرف هايي كه بايد مي گفتم و نگفتم ميسوزه حرف هايي كه محكوم به خاموشي شدند.

۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

آغاز

وقتي كه مدرسه مي رفتم وقتي مي خواستم درس بخونم دوست داشتم سر ساعت خاصي شروع كنم مثلا اگراز پنج ميگذشت و ميشد پنچ و ده دقيقه بچه حسشو برا درس خواندن از دست مي داد!! مدتي هست كه دلم مي خواد بنويسم ولي به دلايل مختلف شروع نكردم. امروز اول مرداده از آن روزهايي كه من دوست دارم كه كار جديدي رو شروع كنم و چه كاري بهتر از نوشتن.

اينجا در اين دنيايي مجازي مي خواهم تمرين كنم،تمريني براي زندگي . دلم مي خواهد جمله هاي نا تمامم رو به آخر برسونم نقطه بگزارم و از سر خط جديدي شروع كنم .