۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

اعتياد

من معتادم.
معتاد اين شركت ، اين اتاق، هم اتاقي هايي كه وقتي نيستند، يه چيزي كم است.
معتاد اين ميز، اين كامپيوتر، اين كمد روبرويي كه آيئنه منه.
معتاد قيافه هاي تكراري، سلام هاي تكراري، لبخندهاي تكراري.
معتاد اين كارهايي كه بي هوا سرم خراب ميشوند، كارهاي سركاري.
معتاد بحث هاي بي نتيجه، بد و بيراه به شركت و مدير و رئيس.
معتاد اين جمع شدن ها، حرف ها ، خنده ها ، كل كل هاي گاه و بي گاه.
معتاد صداهاي گنگ از اون ور راهرو.
معتاد نگاههايي كه از ميانه درنيمه باز شكار ميكنم.
معتاد  چاي جوشيده ونهار كوفتي رستوران.
معتاد صبح دير رسيدن، معتاد صداي شات دون وقت رفتن.
معتادم معتاد. 


۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه


تنها اميد شنبه هاي من خلاصي از كسلي و تنهايي جمعه است . با اينكه صبح شنبه بيدار شدن خيلي سخته تنها   اميد به گم كردن رخوت جمعه در شلوغي  صبح شنبه است  كه منو واميداره كه از خواب بيدار بشم و برم محل كارم. امروز روز سختي بود . چون اميدم نا اميد شد. امروز توي اتاق تنها بودم . هر كدام از هم اتاقي هام به دليلي غايب بودند و تمام كساني كه غالبا باهاشون سرو كار دارم به طرز نااميد كننده ايي از من كسل تر بودند. مثل اينكه توي آئينه خونه نشسته باشم. به هر طرف نگاه ميكردم انعكاس بي حوصلگي و كج خلقي من بود. تصوير لبخندي كه صبح با سلام و صبح خير بي جونم  بر لب يكي از همكارا خشكوندم هنوز جلوي چشامه. فكر ميكنم بي حالي و بدحالي ام رو خيلي بيشتر و قوي تر از خوشحالي ام ميتونم به بقيه انتقال بدم.
دارم جمع و جور ميكنم تا برم خونه تنها به اين اميد كه اين رخوت رو توي شلوغي خيابونها جا بگذارم و برم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

بوق سگ نوشت

بامداد پنچ شنبه است و من به سان يه موجود خوشحال تو لابي هتل روي كاناپه چرمي نشسته ام و پاهامو انداختم روي ميز و  با اينترنت وايرلس فس  فسو به امر خطير وبگردي مشغولم .وقتي ميام كيش هميشه تا دير وقت بيدارم حتي اگر مثل الان چشمام به سختي باز باشند. 
اين سري بچه ها پايه بودند و حسابي خوش گذشت.ديگه به جز خريد و اسكله و... كه برنامه هميشگيه. امروز  رفتم پلاژ. واقعا حالي و صفايي. نايب زياره بودم به جاي دوستان .ايشالا خدا بطلبه همه رو. من كه در گيرو بند برنزه شده نبودم ولي تا دلتون بخواد ملت در حال برنزيدن بودن. منم كه در پي كله ملق زدن تو آب و شن بازي .
خيلي دوست دارم بنويسم ولي مغزم كلا هنگ كرده.  وقتي نميتونم يه جمله رو تموم كنم.  نميدونم چه اصراريه كه پست بزارم. از اون بدتر هوس چت كردن زده به سرم. خدايي اين دوميه رو بايد بي خيال بشم و برم بخوابم.