۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

اول اول اولش ببين خودت چي ميخوايي. اول اولش كه ديدي  چي ميخوايي.  باز ببين، باز ببين........  
آخر آخر آخرش ببين از يكي ديگه چي ميخواي ..........

۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

fertile

اگر گربه بودم الان با صداي زير در حال ناله كردن بودم. اينقدر ناله ميكردم اينقدر بو ميكشيدم تا پيداش بشم.(نه اينكه پيدام كنه يعني كاري كنم كه اون پيدام كنه D:)
از آنجايي كه به جاي گربه به صورت  يه آدم متمدن با شخصيت خلق شدم. سر جام ميشينم و فقط به اين بدن نگاه ميكنم كه انتظار باروري رو ميكشه. و با تعجب به صاحبش نگاه ميكنه كه خودشو به كوچه علي چپ زده و در برابر به در و ديوار زدن هاش ميگه بشين سرجات بچه.
 اكثر اونايي كه دوره ماه-انه اشون دردناكه يا همراه با دوره هاي افسردگي يا تغيير خلقه از جمله خود من، خيلي خوب روزهاي شروع اين سيكل رو ميشناسند.ولي نميدونم چقدر به روزهاي بعد از اين دوره و روزهايي كه دوره ت-خمك گذاري هست توجه كرديد.  من كه اوج حس زنانگي خودمو تو اين روزها ميتونم ببينم. يعني همينطور داره چراغ راهنما ميزنه . دما  و حتي حس هام تغيير ميكنن توضيح دادنش واقعا سخته ولي حتي از لمس پوستم هم حس خوشايندي دارم . حس سبكي، سرزنده ايي.از همه قشنگتر و سخت تر اينه كه بدن آدم واقعا دنبال يه جفت ميگرده و قابليت جذب شدن و عاشق شدن تو اين روزها خيلي بيشتره. 
خوب الي خانوم  بيشتره كه بيشتره. حالا كه چي؟ فعلن باش تا بعد....


۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

مدتيه كه دستم به نوشتن نميره ، حالا نه اينكه قبلنا خيلي دست نوشتنم خوب بوده باشه!!. ولي مدتيه كه هر روز صفحه ام رو باز ميكنم و زل ميزنم به سفيدي يه صفحه كه بايد نوشته جديدم باشه. خيلي چيزا هست كه دوست دارم بنويسم ولي دستم به نوشتن نميره. اون يه نمه ذوقي كه تو نوشتن داشتم خشكيده. هر جمله ايي كه مينويسم به نظرم به شدت بي خاصيت و نچسب  مياد. آنقدر نچسب كه اميد ندارم كه چند خواننده محدود اين صفحه كه خودم پنچاه درصدشونم!!  حوصله خوندنشو داشته باشن.
زنده ام ، حال عمومي ام خوبه يعني اينكه دچار نيستم، دچار اون دوره هاي دلتنگي ،به صورت ظالمانه ايي اتفاق جديدي  نيوفتاده، روزمرگي ها  كماكان به قوت خودشون باقي اند. شروع كردم به كشف كردن و تست كردن يه چيزايي درون خودم و اطرافم. حس هاي جديدي رو تو خودم كشف ميكنم.گاهي وقتا ميرم سمت چيزايي كه ازشون ميترسيدم يا بهتره بگم واهمه داشتم و ناشناخته بودن برام. به خودم نگاه ميكنم، به خودم ميخندم، به خودم دلداري ميدم، به خودم فحش ميدم،خيلي وقتا بعد از وراجي هاي معمول روزانه ام  به خودم ميگم فكتو ببند. بعضي وقتا از اون حالهاي الكي خوشي ناب مياد سراغم. گاهي دچار دلتنگي سرعتي ميشم يعني الان فارغم بعد دچارم مچاله ام، چند دقيقه بعد فارغ.
الان ميگيد بگو ديووونه شدم در يك كلام.
مينويسم حتما . شايد مينيمال نوشتم نميدونم شايد ماكسيمال !
شديدا و كثيرا آغوشم بازه براي هر چه پيش آيد. 
خوش آمديد. قدم رنجه فرموديد.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

NO THING TO SAY 

۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

من چه دانم

ميخواستم روزمره بنويسم كه چقدر كارم زياد بوده، كه چقدر كاري كه انجام ميدادم  تكراري و وقت گير بوده. ديدم چه حرفهاي مضخرفي. خوب كارمه ديگه. بار اول نيست كه اينطور بوده ، بار آخر هم نخواهد بود. خوب كه نگاه ميكنم خيلي هم بد نبوده، در همه مدت كه كار ميكردم  با صداي گرم شهرام ناظري چه صفايي كردم. خدا رو خوش مياد بيام اينجا بگم اه و واه و پيف كه چه كار مسخره ايي، چه رئيس بي ملاحظه ايي ، چه نهار گندي. ولي نگم كه چطور   دلم از جا كنده ميشد، سرم و دستام بي اراده شروع به حركت ميكرد، دلم ميخواست برقصم. گريه ام ميگرفت دلم ميخواست هق هق گريه كنم به جاي اشك ريختن.  خدا رو خوش مياد من در اين شوق تنها باشم. 

 شعر از حضرت مولانا با صداي  شهرام ناظري 

مرا گويي "كه رايي؟" من چه دانم
چنين مجنون چرايي؟" من چه دانم"
مرا گويي "بدين زاري كه هستي
به عشقم چون برايي ؟" من چه دانم
منم در موج درياهاي عشقت
مرا گويي "كجايي؟" من چه دانم
مرا گويي "به قربانگاه جان ها
نمي ترسي كه آيي؟" من چه دانم
مرا گويي "اگر كشته خدايي
چه داري از خدايي؟" من چه دانم
مرا گويي "چه مي جويي
دگر تو وراي روشنايي؟"من چه دانم
مرا گويي "تو را با اين قفس چيست ؟
اگر مرغ هوایی؟" من چه دانم