۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

من چه دانم

ميخواستم روزمره بنويسم كه چقدر كارم زياد بوده، كه چقدر كاري كه انجام ميدادم  تكراري و وقت گير بوده. ديدم چه حرفهاي مضخرفي. خوب كارمه ديگه. بار اول نيست كه اينطور بوده ، بار آخر هم نخواهد بود. خوب كه نگاه ميكنم خيلي هم بد نبوده، در همه مدت كه كار ميكردم  با صداي گرم شهرام ناظري چه صفايي كردم. خدا رو خوش مياد بيام اينجا بگم اه و واه و پيف كه چه كار مسخره ايي، چه رئيس بي ملاحظه ايي ، چه نهار گندي. ولي نگم كه چطور   دلم از جا كنده ميشد، سرم و دستام بي اراده شروع به حركت ميكرد، دلم ميخواست برقصم. گريه ام ميگرفت دلم ميخواست هق هق گريه كنم به جاي اشك ريختن.  خدا رو خوش مياد من در اين شوق تنها باشم. 

 شعر از حضرت مولانا با صداي  شهرام ناظري 

مرا گويي "كه رايي؟" من چه دانم
چنين مجنون چرايي؟" من چه دانم"
مرا گويي "بدين زاري كه هستي
به عشقم چون برايي ؟" من چه دانم
منم در موج درياهاي عشقت
مرا گويي "كجايي؟" من چه دانم
مرا گويي "به قربانگاه جان ها
نمي ترسي كه آيي؟" من چه دانم
مرا گويي "اگر كشته خدايي
چه داري از خدايي؟" من چه دانم
مرا گويي "چه مي جويي
دگر تو وراي روشنايي؟"من چه دانم
مرا گويي "تو را با اين قفس چيست ؟
اگر مرغ هوایی؟" من چه دانم

۳ نظر:

  1. در جواب كامنت شما :
    ماييم كه از باده بي جام خوشيم ... هر صبح منوريم و هر شام خوشيم
    گويند سر انجام نداريد شما ... ماييم كه بي هيچ سرانجام خوشيم

    پاسخحذف
  2. یه بار با یکی رفتم بیرون برام یه مثنوی خرید..اما بعدش یه کارایی کرد که ازش بدم اومد..از اون به بعد سراغ مولانا نرفتم..:دی
    اینم بگم که کاملا" انرژی مثبتت ملموس_ تازگی ها !

    پاسخحذف