۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

"اوپن مايند" ميشويم

آهاي آقاي روشنفكر، آزاد و روراست نسبتا محترم كه از دبيرستان تا 30 سالگيت پشت بند هم دوست دختر داشتي!
اخه كي؟ تو كدوم ولايت؟ توي اولين برخود با دختري كه هيچ شناختي ازش نداره ، دستشو دور شونه طرف حلقه ميكنه و با برامدگي كتفش بازي ميكنه، پاشو ميچسبونه به پاهاش ، دستشو ميگيره تو دستش و شصتشو ميكشه رو مچش. آخه كدوم دختري ميشينه پيش همچنين پسري و دم بر نمياره و فقط ميخنده!
من نميفهمم ب.غل كردن و ب.وسيدن و ع.شق بازي با كسي كه نميدوني كيه و نميخواي هيچ زحمتي بكشي كه بشناسيش چه لطفي داري؟
من نميفهمم يه آدمي كه ادعاي اوپن مايندي داره چرا بايد عين عقده ايي ها دنبال لمس كردن يه دختر باشه؟
من نميفهمم چرا بايد از دقيقه اول آشنايي واسه زمان و كيفيت و كميت عمليات هاي از كمر به پائينتون برنامه ريزي  كنيد؟
 دستمو از تو دستت بيرون نكشيدم، خودمو عقب نكشوندم. عجيبه كه چندشم نشد يا  بلند نشدم بزنم تو سرت و بگم اشغال عوضي. چون همين بست بود كه بگم" كارايي كه ميكني هيچ حسي برام نداره " كه مثل سگ بچپي تو لونت و خودتوعقب بكشي و به جاي جمله هميشگي " امل نباش! امروزي باش" حلقتو ببندي.
شايد بخندين ولي خيلي از خودم خوشم اومد براي اولين بار به جاي كسي كه عين خيالش نيست عذاب وجدان نگرفتم. حس نكردم چون بغلم كرده به فاك فنا رفتمو و هيچ چي ازم باقي نمونده. هميشه اين من بودم كه مثل بازنده ها فرار كردم ولي و اين بار ميشينم و مي ببينم كه چطور عقب نشيني ميكنه.
  1. خدا عاقبت همه مون به ويژه سركار خانوم الي  رو ختم به خير كنه.
  2. ميدونم يه مقداري بي ادبانه نوشتم ولي چاره ايي نداشتم .
  3. اين پست  هيچ ربطي به پست قبلي نداره .

۱۳۸۸ بهمن ۱۰, شنبه

1- باورم نميشه. فكرشو نمي كردم، حتي خوابشو نمي ديدم..... باور كن
2- خيلي خرم. نميفهمم چرا!
3- خيلي نامردي خيلي.


۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

عاشق بودن يا نبودن

آيا ماجراي عمه مرا شنيده ايد؟

عمه من هميشه تنها بود،

خيلي هم زياد گريه مي كرد

همه مي گفتند علتش اين است كه هيچ وقت عاشق نشده!

بعد عمه ام عاشق شد،

اما حالا بازهم گريه مي كند!

چون مي ترسد معشوقش تركش كند،

حالا نمي دانم عاشق بودن بهتر است يا عاشق نبودن؟!

شل سيلوراستاين



۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

تو بهترين عشق ها بودي
تو بدترين عشق ها بودي

و پشت سرت چند هديه ي نا خواسته به جا گذاشتي
با تو نيازم را امتحان كردم
يا شايد اشتياق؟
اشتياق به يك آدم ديگر
كه با او شريك باشم

نا خواسته
الگوها و نگرش هايم را
تحريك كردي و رشد دادي
با مردم خوشرفتارترم
با احساسم بيشتر در تماسم
با آدمها، موجودات و اشياء اطرافم
اين يعني: زندگي

اما شعرهاي پراكنده ام
بهترين و بدترين
اگر وقفه ايجاد كردن هايت نبود
هرگز به پايان نمي رسيدند
بنابراين متشكرم

----------------------------------------------------
حالم خيلي بهتره. اينجا نوشتن خاصيت شفا بخشي داره انگار. فقط نگران اين دوره هاي گاه و بي گاه بهم ريختنم هستم و بس . يه فكرهايي دارم كه به خودم كمك كنم.نبايد دست رو دست بزارم .چيزي در موردشون نميگم تا به وقتش. شايد كه مثل خيلي از برنامه ها در همون حد فكر و خيال بمانند. اينطوريهاست ديگر.
-----------------------------------------------------
انتشارات كاروان
براي من جالب بود شما هم ببينيد. به ويژه قسمت دانلود رو ببينيد. خيلي توضيح نميدم. موقع نهاره. :-)))

۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

بازم نفس

به خودم اميدوار شدم. انگار خدا هنوز هم گوشه چشمي به ما داره و عنايتشو شامل دل خسته ما كرد و دو قطره بارون از آسمون چكيد. هوا الان خوب كه نه ولي اونطور هست كه بشه نفس كشيد .حالا كه بهانه من واسه نفس تنگي بر طرف شده ماندم كه به چي گير بدم و اين حال خرابمو به ريش چي ببندم ؟؟
چند روزيه كه خيلي قاتي كردم. شبا خيلي بد خوابم ميبره . شايد از اين ستون تا اون ستون فرجي باشه ولي از اين پهلو به اون پهلو نووچ فرجي نيست اصرار نفرماييد . اينه كه يواشكي از جا ميخزم بيرون و منم و يه سالن تاريك و قدمهاي كه عرض سالن رو ميره و برميگرده. بلكه كه چاره ساز باشه، اگر فكر كرديد كه ذهنم درگير مسئله خاصيه سخت در اشتباهيد، كه اگر ميدونستم چه مرگمه يك درد بود و بس. پناه ميبرم به آشپزخونه و سر ميكشم به سينك كه مگر با كف مالي كردن ظرفا يه كم آروم شم و شايد از خستگي خوابم بياد و بعضي وقتا ميبينم اي دل غافل سرشب اونا رو شستم و من ميمونم ومن كه...
در مورد روز مبارك هم زياده توضيحات فقط مايه شرمساري بيشتر و بس. كه هر دقيقه كه اراده كنم ميتونم پاچه بگيرم يا مثل فلك زده ها برم تو لاك خودم. مسائلي كه خيلي وقتا خيلي راحت از كنارشون ميگذرم الان برام فاجعه ميشن اينكه چرا الان اينطور دارن ناراحتم ميكنن رو اصلا نميفهمم.
قسمت عجيب ماجرا اينه كه هيچ مهملي پيدا نمي كنم كه به هم ببافم و اشك خودمو در بيارمو يه مقداري زنجموره كنم مگر اينكه اين دل بي صحاب آروم بگيره . بدجوري هنگ كردم يه مرحمتي به دكمه ري استور بفرماييد.

۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

نفس

اين روزها هواي تهران خيلي آلودست. نفسهامو قبل از اينكه به ريه ام برسه از ترس خفه شدن بيرون پس ميدم.دلم يه نفس عميق ميخواد. نفسي كه با تمام وجود تورقش بدم . دلم پياده روي طولاني توي يه جاي بكر ميخواد. دلم بارون ميخواد،صداي چكه هاي آب، بوي نم ميخواد.

۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

درست مثل اين ميمونه

" يه عالمه برف آمده باشه-ساعت 1 نصفه شب باشه-خيلي خيلي خسته باشي -خيلي خيلي گشنه باشي..... بعد بگردي دنباله خوردني هيچي پيدا نكني بعد خيلي بگردي و بعد خيلي خيلي بگردي و.... يه كنسرو پيدا كني خيلي خوشحال بشي خيلي خيلي....... بعد نگاه كني ببيني يه سال از تاريخ مصرفش گذشته.... اونوقت حالت چطورميشه؟ ناراحت؟آويزون؟ سرخورده ؟ كتك خورده؟ چي؟ هاااا؟؟؟"

چيزي كه آرزوشو داشتي يا بهش نياز داشتي و منتظرش بودي زماني بياد كه ديگه بهش نيازي نداري، ديگه منظرش نيستي. آنقدر دير اتفاق بيوفته آنقدر دير بياد كه دردي رو دوا نكنه تازه آنوقت خود خودش درده
.