۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

تب

سرم گيج ميرفت بدنم بي حس بود همه وجودم ميسوخت با اين حال عرق سردي روي تنم نشسته بود.گفت بيا ببرمت دكتر ، مي دونستم از دكتر كاري بر نمياد، گفت بزار حداقل از داروخانه برات مسكن بگيرم. به ديوار تكيه كردم و زل زدم به رفتنش ،براي من فقط يه آشنا بود،اينكه چرا اينهمه نگران من شده بود براي خودم علامت سئوال بود ، با خودم گفتم نكنه..... ظاهرش چنگي به دل نميزد قدش براي يه پسر زيادي كوتاه بود و پوست سبزه بدي داشت، نميخواستم بي انصاف باشم بدي ازش نديده بودم ،اما حالم بدتر از آن بود كه بتونم به چيزي فكر كنم. سرمو چرخندم تا توي مشتري هاي داروخانه پيداش كنم. خشكم زد با پدرت از روبرو ميومدي ،يه لحظه نگاهمون به هم گره خورد ، نگاهتو دزديدي ، دردي تو سينه ام پيچيد .سرمو پائين انداختم تا رفتنتو نبينم، اما آمدي به سمت من هيچوقت اينطوري آشفته نديده بودمت. پيرهنت روي شلوار، موهاي درهم ،صورت گل انداخته، با اون چشمهاي تب دارت زل زدي بهم و گفتي خوبي؟ صدام انگار كه از ته چاه بيرون ميومد، فقط پرسيدم تو خوبي؟ داروهاتو بالا گرفتي ونگاهم كردي.چقدر دلم براي نگاه كردنت تنگ شده بود، اما دعا ميكردم زودتر بري قبل از اينكه اون با داروي مسكنش برگرده .برگشت انگار تو اصلا آنجا نيستي حتي نيم نگاهي بهت نيانداخت رو به من و پشت به تو ايستاد و دارو رو دستم داد.پر از كينه و تحقيرنگاش كردي، با تاسف سر تكان دادي و با ناراحتي نگام كردي. مي خواستم بگم اشتباه ميكني اون كسي نيست كه تو فكر ميكني ، حق نداري اينطوري نگاش كني ،حق نداري سرزنشم كني، اما صدام در نمي امد. ميدونستم اگر لب از لب وا كنم اشكم سرازير ميشه،بغض داشت خفم ميكرد ، نفسم بالا نمي آمد ،با تركيدن بغضم از خواب بيدار شدم از تب ميسوختم به خودم ميپيچيدم .
---------------------------------------------------
هر وقت خواستم حرف دلمو بزنم بغض و اشك وآه مجالي به كلمات ندادن تو بيداري نتونستم ، توي خواب نتونستم، توي دلم و براي دل خودم نتونستم.

۴ نظر:

  1. هیچ وقت نشد حرف بزنم و بگم آهای منم!منم هستم!
    منتها تو همیشه حرف زدی
    تو همیشه بودی
    همه جا...
    جتی اونجا که قلب بی خاصیت منم بود..........
    نگاه نکن اونطور بهمن!
    اشتباه میکنی....
    اشتباه میکنی چون هیچوقت نزاشتی من حرف بزنم....

    پاسخحذف
  2. گر یه ام گرفت...
    هیچی نمی تونم بگم ، عین احمق ها دارم گریه می کنم
    .
    .
    .
    خیلی وقت ها خیلی حرف ها هیچ وقت زده نمیشن.
    یه جایی خوندم : پشیمانی آدم برای حرف هایی که نزده ، خیلی بیشتر از حرف هاییه که زده.

    پاسخحذف
  3. in "to'haye dastanamoon.in mokhataba cheghad jadidan birahm shodan!kash ye "to"E dashtim ke tahghiro sarzanesh nemikard.

    پاسخحذف
  4. با "نيمه هاي گمشده ي لعنتي" به شدت موافقم.
    متاسفانه مشكل اينجاست كه از تجربه ها درس نمي گيرم.يعني نمي دونم كجا بايد از اين همه خاطرات نكبتي استفاده كرد! برا همين همون بي تجربه بمونم گويا بهتره !

    پاسخحذف