۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

نقطه سر خط

چند تا پست دارم كه هيچ وقت تموم نشدند همين طور تو ويرايش پيام موندند كه موندند. يكي اش رو وقتي نوشته ام كه شديدا حالم گرفته بوده، حتما اشكي توي چشمم جمع شده بوده ، لب بالايي ام سرخ شده بي شك. اون وسط همكاري اومده، يا  ريس سر و كله اش پيدا شده و آومده نشسته ور دلم  ، تو دلش گفته باز چه مرگشه؟  منم صفحه را بسته ام. و بي خجالت نگاهش كرده ام انگار نه انگار. بعد از چهار روز كه نشسته ام بقيه اش را بنويسم ديده ام اصلا تو اون حال و هوا نيستم. بعد كلمه هايي را رديف كردم كه اونا هم به سرنوشت قبلي ها پيوسته اند.
نوشته ام " نه تنها حوصله نوشتن ندارم، حوصله حرف زدن هم ندارم. خيلي وقتا وسط مكالمه از شدت مزخرف بودن مكالمه حالم بد ميشه و از ادامه دادنش منصرف ميشم. آنقدر دچار تناقض شده ام، آنقدر خودمو و افكارمو محكوم كرده ام و بعدش سعي كرده ام خودمو تبرئه كنم ،  با خودم مهربونتر باشم و خودمو درك كنم و به جايي نرسيده ام كه دلم ميخواد براي چند لحظه نباشم و دوباره باشم ،شايد بتونم شروع كنم و زندگي كنم" حالا كه ميخونمش ميگم الي يعني چي چطور نباشي و دوباره باشي  ؟ يه جورايي شايد  يه ري استارت .... نمي دونم خودم هم نمي فهمم چطور ولي چه خوب ميشد اگر ميشد.
خيلي روزا بوده كه تو تاكسي، پشت ميز كار، در حال انجام كارهاي خونه در بين مكالمات بي پايان دروني ، به فكر نوشتنشان افتاده ام ولي هيچ وقت به نوشتن نرسيده ........ الان داشتم فكر ميكردم بد نيست حتي شده در حد يه جمله بنويسم. خيلي جالبه كه چند روز چند ماه بعد شايد يه سال يا چند سال بعد بخوني و بگي اي الي اينطوريا بودي به چيا كه فكر نمي كردي، چيا كه نمي خواستي، چيا كه ........

۲ نظر:

  1. vase bazi postat nemishe comment bezaram vase bazia mishe !nemidoonam eshkal az chie !
    bazia migan nabayad be zakhma fek koni.bayad bemooni khodeshoon khoob shan.baziaram baiad beheshoon resid ta khoob shan.oon baziaye dge ro nemidoonam chikar mishe kard bahashoon.

    پاسخحذف